ازدواج دکتر چمران در آمریکا
او از آن زن هایی بود که یتیم ها را دور خودش جمع می کرد و خرج شان را داده و بزرگشان میکرد ، فلج بود و روی ویلچر می نشست.دکتر به همراه همسرش پروانه از آمریکا به لبنان آمدند و در آنجا سر پرستی بچه های بچه های یتیم جبل عامل به دکتر واگذار شد.همسرش یک سال تمام با جان و دل در آنجا به بچه ها رسیدگی می کرد . زخمی ها را که می آوردند ، نوازش شان می کرد ، با آنها حرف میزد ، غذا به دهانشان می گذاشت و به آنان محبت می کرد.
شرایط بد زندگی ، بمباران و اتفاقات و جنایات وحشتناکی که در آنجا رخ نی داد ، باعث شده بود که به آنها سخت بگذرد.دکتر و همسرش چهار فرزند داشتند ، کم کم طاقت همسرش تمام شد و به دکتر گفت : (( من دیگه نمیتونم اینجا و به این شکل زندگی کنم ، بیا برگردیم آمریکا.))دکتر جواب داد : (( من دیگه فقط چهارتا فرزند ندارم ، تمام این 500 – 600 بچه ای که اینجا هستن ، بچه های من اند ، نمی تونم اونها رو رها کنم و برم آمریکا . ))
از آن طرف دکتر آدمی نبود که اهل دستور باشد و با مسائل مستبدانه برخورد کند و به همسرش بگوید حق نداری بروی یا اینکه نباید بچه ها را با خود ببری.پس از چند روز دکتر به او گفت : (( پروانه من نمیتونم بیام ، اگر میتونی بمونی تا باهم باشیم و به این بچه ها کمک کنیم.)) پروانه گفت : (( نه ، نمیتونم )) بالاخره پس از چند روز ، پروانه رفت و بچه ها را هم با خودش برد.
سه روز بعد از رفتن آنها ، یکی از پسر هایشان داخل استخر افتاد و غرق شد . پروانه با دکتر تماس گرفت و این خبر را به او داد. پس از شنیدن این خبر ، دکتر تا چند روز با خود کلنجار می رفت که برود یا نرود .بالاخره تصمیم خود را گرفت.
چند روز بعد که پروانه دوباره تماس گرفته و گفته بود : (( پاشو بیا مصطفی ، اینجا بی تو هیچ لطفی نداره . )) دکتر گفت : (( من فکرهامو کردم ، نمی تونم اینجا رو رها کنم. )) پروانه گفت : (( یعنی چی ؟ )) دکتر گفت : (( یعنی اینکه تو آزادی هر کاری دلت می خواد بکنی. )) پروانه گفت : (( به همین راحتی حرف از جدایی می زنی ؟ )) دکتر گفت : (( سخته ، خیلی هم سخته ، اما مثل اینکه چاره ای نیست. ))
آنها به صورت غیابی از هم جدا شدند ، اما هیچ وقت ندیدم دکتر از آنها بد گویی کند. بلکه همیشه می گفت : (( پروانه زن خوبی بود ، حیف که نتونست تحمل کنه. ))