محبین اهل بیت

مرد درد

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۲۹ ب.ظ
هیام بسیار خوش برخورد است. دو دختر دانشجو آمده اند و سوالی دارند، با حوصله جواب می دهد و وقتی می بیند فضا برای ادامه مصاحبه مناسب نیست با تمام فشردگی کار و خستگی، ما را به منزلش دعوت می کند.
در راه، کوچک ترین فرزندش محمد - هفت ساله- هم با ما همراه است. مادرش او را فرزند مقاومت می داند چرا که در جنگ 33 روزه همراه با مادر در لبنان بوده است. از محمد می پرسم ایران را بیشتر دوست دارد یا لبنان را، که می گوید لبنان. بالاخره او فرزند مقاومت است و لبنان خط مقدم نبرد!
راستی هیام یعنی عاشقی که در معشوق خود فنا شده است.
¤ بفرمائید اولین بار چمران را کجا دیدید؟
- چهارده ساله بودم. یک انجمنی داشتیم به عنوان جوانان رسالت. من می دیدم عده ای از بچه های انجمن خیلی شاداب و سرحالند. خیلی شور و حال داشتند و با بقیه فرق می کردند و این برایم عجیب بود. به یکی از بچه ها گفتم برادر محمود علت این همه انرژی و نشاط شما چیست؟ گاهی می بینم سوار چند تا ماشین می شوید و جایی می روید. کجا می روید؟
او هم گفت، هیام تو هم با ما بیا، خیلی خوب است. من گفتم خانواده ام چی؟ من باید غروب خانه باشم. او گفت بیا ضرر نمی کنی. من هم رفتم به موسسه جبل عامل. غروب هم شده بود اما من وقتی دکتر را دیدم همه چیز را فراموش کردم.
دکتر عربی را به لهجه فارسی صحبت می کرد، خیلی هم صمیمانه و با یک عاطفه خاص. نمی شود عمق آن عاطفه را گفت. من حس کردم پناه ما همین جاست. دیگر غروب و تاریکی را فراموش کرده بودم. گفتم من می خواهم همیشه اینجا باشم که دکتر گفت، دخترم تو که نمی توانی همیشه اینجا باشی. جمعه ها ساعت هفت و نیم بیا اما باید خیلی مواظب باشی دخترم! راه خیلی خطرناک است.
من کوچک ترین کادر کلاس ایشان بودم. دکتر کادر سازی می کرد و برایمان تحلیل سیاسی می گفت.
¤ سید حسن نصرالله هم بود؟
- نه آن زمان در آن موسسه نبود. دو سال بعد آمد و مسئول نظامی سازمان شد. از همان اول هم خودش را نشان داد و برجسته بود. با بقیه بچه ها فرق داشت و شاگرد خاصی بود.
همانطور که گفتم من از همه کوچک تر بودم و بقیه اعتراض کرده بودند که هیام بچه است و این چیزها را نمی فهمد اما دکتر تاکید کرده بود که نه، هیام حتماً بیاید و من با سختی زیاد می رفتم و سعی می کردم بفهمم دکتر چه می گوید. حقیقتش آن اوایل هم خیلی نمی فهمیدم و جذب شخصیت خاص دکتر شده بودم اما کم کم توانستم خودم را همراه کنم.
¤ کار این گروه چه بود؟
- آن زمان اسرائیل هر کاری دلش می خواست می کرد و لبنان را مورد تاخت و تاز قرار می داد و صدای هیچ کس هم در نمی آمد. جنوب لبنان برای خلبانان اسرائیلی تفریحگاه شده بود و کشورهای عربی ساکت بودند اما دکتر
نمی توانست تحمل کند. ایشان می خواست با ایجاد یک سازمان قوی و منسجم جلوی این تجاوزات را بگیرد.
گروه های به ظاهر مبارزی هم بودند که به جای مبارزه با اسرائیل بیشتر مبارزین واقعی را می کشتند. مثلاً من یادم هست همسر دکتر در چند روستا سخنرانی داشت که همین گروه ها آمدند و روستا را محاصره کردند که با ایستادگی مردم مواجه شدند.
این گروه ها بودجه های کلانی هم از کشورهای عربی
می گرفتند. حتی چندین بار قصد ترور دکتر را هم داشتند اما دکتر با شجاعت خاصی با اینها روبرو می شد و می گفت می خواهید مرا ترور کنید؟ من چمرانم. بیائید ترور کنید! البته
خیلی هاشان هم نادان بودند و وقتی چمران را از نزدیک می دیدند، جذب ایشان می شدند.دکتر چمران با تربیت شاگردانش جنوب لبنان را از وجود این گروه ها پاک کرد.
یک روز رفتیم کلاس و دیدیم رو به پنجره ایستاده و به دریا نگاه می کند و خیلی ناراحت است. معلوم بود حسابی گریه کرده. یکی از بچه ها به نام صادر که بعد ها شهید شد خیلی اصرار کرد که دلیل ناراحتی دکتر را بفهمد اما دکتر می گفت شما فقط به فکر کلاس باشید. خیلی که اصرار کرد دکتر گفت مگر دیشب اخبار را ندیدید که می گفت فلان قدر مواد غذایی و دیگر اقلام برای کمک به مردم جنوب لبنان از کشورهای عربی به بندر صور فرستاده شده؟ به خدا قسم خودم دیشب دیدم که با موشک کشتی ها را زدند و غرق کردند.
از یک طرف تبلیغ می کردند که کمک می کنیم و از آن طرف خودشان کشتی ها را می زدند اگر هم نمی زدند به دست شیعیان نمی رسید. شیعیان واقعاً وضع اسفباری داشتند.
¤ آیا دکتر در لبنان ترور هم شد؟
- بله خیلی زیاد به جان ایشان سوء قصد شد. مدرسه جبل عامل اطرافش پر از مقر همین گروه ها بود و شبی نبود که به سوی اتاق دکتر تیراندازی نشود حتی اگر شده برای اینکه نگذارند دکتر بخوابد.
¤ به نظر شما می توان پیروزی های اخیر لبنان و بخصوص در جنگ 33 روزه را حاصل کار زیربنایی شهید چمران دانست؟
- بله صد در صد. اصلاً نباید در این موضوع شک کرد. بعضی ها سال تاسیس مقاومت را 1982 می گویند اما مقاومت 1975 پایه ریزی شد. آن هم به دست دکتر چمران. اصلاً گروه های استشهادی را ایشان راه انداخت.
خدا چمران را از ایران به آمریکا و از آنجا به لبنان فرستاد تا ما بعد از ربوده شدن امام موسی صدر بی کس و تنها نباشیم. نمی شود از چمران بدون امام موسی صدر حرف زد. اولین بار که من ایشان را دیدم هشت ساله بودم.امام موسی صدر همیشه دوست داشت در میان مردم باشد. آمده بود برای شرکت در یک مراسم به یکی از روستاهای جنوب. وقتی می آمد به روستایی، مردم سایر روستاها هم جمع می شدند. با همه مهربان بود و به آنها لطف می کرد. اول هم به پیرها و بیمارها.
من همیشه با خودم فکر می کنم که این دو مرد با مردم لبنان چه کردند که حالا در مقاومت در دنیا مثل شده اند. به قول سید حسن نصرالله که پس از جنگ 33 روزه خطاب به کشورهای عربی گفت، می دانم و خبر دارم که خبرنگاران شما راه افتادند در جنوب لبنان و کوچه به کوچه گشتند تا یک نفر را بیابند که بگوید به من چه که حزب الله دو اسیر اسرائیلی بگیرد و خانه های ما ویران شود و ما بمباران شویم.
اما چنین کسی را نیافتند و همه لبخند به لب می گفتند اگر خانه هامان خراب شده، فدای سرمقاومت و سید، دوباره می سازیم!
در جنگ 33 روزه من در قانا بودم. آنقدر وضعیت وخیم بود که برخی از کودکان از گرسنگی به شهادت رسیدند اما در همان حال هم همه می گفتند ما پیروز می شویم. این روحیه را چمران در مردم آن منطقه زنده کرد.
¤ به نظر شما چرا شهید چمران با آن همه جایگاه و موقعیت اجتماعی، آمریکا را رها می کند و به جنوب لبنان می آید و در آن وضعیت دشوار زندگی می کند؟ چمران در جنوب لبنان چه دید که در مدرسه جبل عامل که فقر از آن می بارید سکنی گزید و مشغول به کار شد؟
- اگر نیایش های دکتر چمران در آمریکا را مطالعه کنید می بینید می گوید خدایا دارم می میرم از غربت خیلی ناراحتم و دلم در حال ترکیدن است، یا خسته شده ام اما در لبنان می گوید خدایا به من توان بده تا کار کنم، به من توان بیشتر بده تا از مظلومین و مستضعفین دفاع کنم.
چمران بهترین ایام زندگی خودش را همین دوران می داند و معرفی می کند. می گوید شب های اینجا را خیلی دوست دارم و احساس می کنم در عرش هستم. از این حالت لذت می برد.
شما می بینید که ایشان روی موضوع درد خیلی تاکید دارد اما این درد آن چیزی نیست که همه می گویند. این درد عشق است و چمران از این درد لذت می برد و اتفاقاً بیشترین درد را در جنوب لبنان می کشد و حس می کند.
¤ خبر شهادت دکتر چطور به شما رسید؟
- من آنوقت ایران بودم و از اخبار شنیدم اما چون فارسی خیلی بلد نبودم خوب متوجه نشدم تا اینکه پیکر شان را برای تشییع آوردند تهران.
¤ چه حسی داشتید؟
- خیلی سخت بود. ربوده شدن امام موسی صدرهم خیلی سخت بود اما بعد از این دو ما باز هم می گفتیم که امام خمینی هست و دلمان آرام می شد اینطور خودمان را تسکین می دادیم. اما امام که فوت کرد برای ما شیعیان لبنان خیلی خیلی سخت بود. خیلی نگران بودیم که چه خواهد شد اما خدا را شکر دیدیم آیت الله خامنه ای به سرعت به رهبری انتخاب شد و ایران با قدرت به راه خود ادامه داد.
¤ در سخنان و رفتار شما آرامش خاصی می بینیم. چطور به این آرامش رسیده اید؟
ما یک چیزی از دکتر چمران یاد گرفتیم که این را باید به نسل های آتی منتقل کنیم. انسان باید دردهای بزرگ داشته باشد، برای هر چیز خوشحال نشود و برای هر چیز غمگین نشود.
وقتی دکتر آمد به لبنان معروف بود به شیخ مصطفی و همه او را به این اسم می شناختند. در جنگ ها داخلی لبنان به خصوص تل زعتر می بینیم چمران سخت ترین نیایش ها را در آنجا دارد. چند وقت پیش برای ساختن یک فیلم مستند راجع به شهید چمران با یک گروه مستند ساز ایرانی رفتیم به همان مناطق. وقتی رفتیم آنجا من یاد آن روزها افتادم. حسینیه ها یک راه آبی داشت که اگر مثلاً حسینیه نجس شد بتوانند آن را پاک کنند. وقتی جنگ داخلی شد به جای آب در این راه خون روان بود. اینطور قتل عام می کردند و تک تیراندازها هر جنبنده ای را
می زدند.
چمران آن وقت در پوشش یک پزشک انگلیسی برای کمک به ما وارد منطقه شد. به زبان انگلیسی هم که کاملاً مسلط بود.
یادم است یک مادری که بچه شیرخوار در بغل داشت رفته بود از نانوایی نان خریده بود و داشت از خیابان رد
می شد که برود خانه اش که
تک تیراندازها او را می زنند و وسط خیابان می افتد. مادر شهید شد و بچه روی بدن مادرش افتاده بود و همینطور جیغ می کشید و گریه می کرد. صحنه خیلی دلخراشی بود.ساعت ها این وضعیت ادامه داشت. از یک طرف بچه گرسنه شده بود و از طرف دیگر مادرش تکان نمی خورد.
هیچکس نمی توانست کاری کند. ترفند مهاجمین این بود که چنین تله هایی درست می کردند تا وقتی بقیه برای کمک می آیند آنها را هم بزنند. مردم دو طرف خیابان ایستاده بودند و شیون می کردند و فریاد یا حسین و یا فاطمه آنها به آسمان بلند بود. دکتر از راه رسید و طاقت نیاورد. قبلاً هم دستور داده بود این موارد را به او بسپارند و کسی وارد عمل نشود. فقط به بچه ها گفت با تیراندازی من را پوشش بدهید. دکتر سینه خیز رفت و با چه سختی و دشواری توانست جنازه مادر و آن بچه را بیاورد. دکتر این بچه را در آغوش گرفت و با صدای بلند شروع به گریه کرد و همینطور به فارسی با این بچه حرف می زد.
بعد ها دکتر همین حرف ها را به صورت نیایش نوشته بود. ایشان گفته بود خدایا اینقدر به من توان بده که برای این مردم کار کنم. آنچه امروز دیدم توانش را ندارم. ای کودک شیعه تو چقدر باید گریه کنی؟ هزار و چهار صد سال است که تو در حال گریه ای.
¤ زیباترین تعریف از شخصیت شهید چمران؟
چمران دل خیلی عجیبی داشت و این دل باعث شد که با تمام موقعیت ها و آرزوهایی که هر انسانی دارد و او در بالاترین حد داشت؛ همه اینها را رها کند و بیاید به جنوب لبنان.
علتش هم این بود که چمران به دنبال خدا بود و احساس می کرد اگر در کنار ما باشد به خدا نزدیک تر می شود چون خدا در دل های شکسته است و آن زمان هیچ دلی شکسته تر و دردمند تر از دل شیعیان جنوب لبنان نبود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۶
علی خادمه

نظرات  (۱)

۲۴ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۴۰ مقتدر مظلوم
سلام همسنگر
وب پر محتوا و زیبایی داری
برای شرکت در دایرکتوری حامیان ولایت و تبادل لینک 6 گانه ، 6 وبلاگ زیر را لینک کرده
و سپس در قسمت نظرات هر وبلاگ اطلاع دهید تا وبلاگ زیباتون در دایرکتوری و 6 وبلاگ ثبت گردد.

پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم
http://leader-khameneie.blogfa.com/#

ولایت سیّد علی
http://velayatkhamenei.blogfa.com/

بسیجی بی ادعا
http://basijweb.blogfa.com/

حامی رهبر
http://leadersponsor.blogfa.com/#

انفجار نور
http://enfejarnoor.blogfa.com/

پایگاه اطلاع رسانی استقامت
http://esteghamat.blogfa.com/

اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک
در پناه خداوند منان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی