بچه شیر ها
به بچه های شیعه عشق میورزید. بچه ها هم اورا دوست داشتند. یک بار با او به جایی که مرکز نگهداری این بچه ها بود ، رفتیم. حومه ی بیروت بود. بچه ها تا او را دیدند از داخل اتاق هایشان بیرون آمدند و ار سر و کول دکتر بالا رفتند ! متحیر مانده بودم ، یک چنین شخصیت علمی و نظامی ، دکترای فیزیک پلاسما ، رئیس موسسه ی جبل عامل ؛ چطور می تواند به این بچه ها عشق بورزد ! با آنها بازی کند و خود را هم سن آنان جلوه دهد!
با خودم گفتم : (( کلی کار داریم ، وقت هم کم داریم ، اونوقت دکتر خودشو به بازی با اونها مشغول کرده!)) دیگر حوصله ام سر رفت ، به دکتر گفتم: (( چرا ما باید وقت مونو اینجا تلف کنیم ؟!))
گفت : (( تمام کار و زندگی من این بچه ها هستنند ، سعی کن تا با من هستی اینو فراموش نکنی.))
در آن لحظه معنی حرف او را نفهمیدم ، اما مدت ها بعد فهمیدم که وقتی این بچه ها بزرگتر می شدند ، دکتر آنها را به آموزشگاه های نظامی می برد و رزم انفرادی به آنها یاد می داد.
او آنها را ((شبل)) به معنی (بچه شیر) خطاب می کرد و تا وقتی اسلحه دست گرفتن را یاد نمی گرفتند ، آنها را با اسم صدا نمی زد.
تمام هم و غم او اعتلای شیعه و پرورش آنان بود و این مهم را از ابتدا روی بچه ها انجام میداد تا وقتی بزرگ شدند ، یک مجاهد و شیعه ی واقعی شوند.
کی میشود ماهم از خود بیرون بیاییم و بفکر جامعه یمان باشیم ؟؟؟!!!