محبین اهل بیت

پدر کردستان (قسمت هفتم)

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۲۱ ب.ظ
بعد از شهادت شهید بروجردی ، دیگر از جنگ در کردستان خسته شده بودم.احساس سنگینی می کردم. دیگر طاقت ماندن را نداشتم ، تصمیم گرفتم که از کردستان بروم.

به هر زحمتی که بود ، تسویه حسابم را گرفتم .شب آخری بود که در سنندج می خوابیدم ، هنگام خواب ، در عالم رویا ، خودم را در حرم امام رضا (ع) دیدم. مشغول خواندن زیارت نامه بودم که چشمم به شهید بروجردی افتاد ، سلام کردم و گفتم : (( شما اینجا چه میکنی؟)) گفت : (( اومدم زیارت ! شما اینجا چه میکنی؟چرا کردستان رو رها کردی؟)) گفتم : (( خسته شدم ، از کردستان خسته شدم ، واسه همین هم تسویه گرفتم .))

شهید بروجردی با تعجب نگاه عمیقی به من کرد و گفت : (( نه ! برو کردستان ! می خوای برات حکم جدید بزنم؟ )) بعد هم حکمی به من داد. حکم رو نگاه کردم ، دیدم که درست مثل سربرگ های سپاه بود ، آرم هم داشت. به محل امضایش دقت کردم ، دیدم نوشته شده :

فرمانده ی سپاه خراسان – علی ابن موسی الرضا(ع)

از طرف محمد بروجردی

وقتی بیدار شدم ، از رفتن منصرف شدم و با اینکه با هزار زحمت تسویه را گرفته بودم ، به کار در آنجا ادامه دادم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۲
علی خادمه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی