پدر کردستان (قسمت پنجم)
ماه شعبان از راه رسیده بود . به حاج آقا گفتم : (( اگر میشه ، چند روزی بریم تهران و این ایام جشن و شادی رو توی تهران باشیم . )) بالاخره قبول کرد و ما را به تهران فرستاد.
چند شب از آمدنمان به تهران نگذشته بود که شب در عالم خواب ، آقا اباعبدالله الحسین (ع) را دیدم که به خانه ی ما آمده بودند و دنبال چیزی می گشتند . از ایشان پرسیدم (( آقا ! اینجا دنبال چی می گردین ؟ )) ایشان فرمودند : (( من اومدم چیزی رو از شما بگیرم ! )) گفتم : (( آقا اختیار دارین ! این چه فرمایشیه که می کنین؟ زندگی ما متعلق به شماست.))
در همین گیر و دار از خواب پریدم ، معنی تعبیر خوابم رو نفهمیدم ، تا چند روز با خودم فکر می کردم که ما چه چیز با ارزشی داریم که امام حسین (ع) آن را از ما می طلبد.
بعد از چند روز حاج آقا پیغام فرستاد که (( بیاین ارومیه ، می خوام شما رو ببینم.)) رفتیم ارومیه و او را دیدیم ، حال و هوای خاصی داشت ، بعد از رفتن او به ذهنم خطور کرد که نکند امام حسین (ع) او را از ما طلب کرده است. دلشوره ی عجیبی گرفته بودم ، چند روزی بیشتر از این قضیه نگذشته بود که خبر شهادت حاج آقا را برایم آوردند. آن روز به حقانیت خوابم پی بردم و تعبیر آن را یافتم.