محبین اهل بیت

پدر کردستان (قسمت سوم )

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۵۴ ب.ظ
شهید ابراهیم همت نقل می کند : (( این حقیر درس بسیار بزرگی از ایشان « شهید بروجردی » گرفتم که برام خیلی عجیب بود و در طول زندگی ، شاید کمتر دیده بودم که چنین کاری از انسانی سر بزند.

ما در پاوه بودیم ، هر شب مرتب به پایگاهمان حمله می شد و پایگاه بر اثر کمبود نیرو و در معرض سقوط بود . فشار بسیار زیاد بود ، در این اوضاع در یکی از تپه ها ، برخی نیرو ها که مدت مأموریت شان تمام شده بود ، تصمیم به ترک منطقه گرفته بودند و ما هر چه به آنان اصرار می کردیم ، فایده ای نداشت .

من خیلی ناراحت شده بودم ، با ناراحتی و عصبانیت تمام به سراغ شهید بروجردی رفتم و مسئله را با او در میان گذاشتم . در طول مدتی که من با شور و هیجان ، توأم با عصبانیت با او صحبت می کردم ، شهید بروجردی ساکت بود و آرامش خاصی داشت .

صحبت هایم که تمام شد ، گفت : « شما به اونها گفتین که پایین نیان و اونها اومدن ؟ » گفتم : « بله ، گفتم.» دوباره تکرار کرد : « شما به اونها گفتین که پایین نیان و اونها اومدن ؟ » گفتم : « بله ، بله ، به اونها گفتم .» بلافاصله با یه لحن ملیح و شیرین ادامه داد : « خب دیگه ولایت بر شما تمومه ، شما حرف خودتونو به اونها زدین و دستور دادین که نیان پایین . به باقی قضایا کاری نداشته باشین ، تپه اگر سقوط هم بکنه ، مشکلی نیست ، سقوط کنه » از صحبت های او کمی تعجب کردم ، اما او اضافه کرد : « شما مأمور به ادای تکلیف هستین ، نه نتیجه.»

با این حرف ، انگار آب سردی روی من ریخته شد و احساس آرامش و لذت خاصی به من دست داد . همیشه همین طور بود ، هر بار که با عصبانیت با او روبرو میشدیم که مثلاً فلان محور یا تپه و یا ... سقوط کرده ، در آخر ، او به گونه ای با لبخند جواب مارا بسیار ملیح و شیوا و زیبا و ظریف می داد که همه ی خستگی رو از وجودمان دور می کرد . ))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۰۱
علی خادمه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی